خطی زدلتنگی

دست نوشته های من

خطی زدلتنگی

دست نوشته های من

....

هر چه از روشنی و سرخی داریم، برداریم

در کنار هم بنشینیم و بگذاریم

که دوستی ها

سدی باشند در برابر تاریکی ها

بنشینیم و شاد باشیم ، بگوییم و بخندیم

و بگذاریم هر چه تاریکی است

هر چه سرما و خستگی است

تا سحر از وجودمان رخت بر بندد

تا صبح شب یلدا بیداری را پاس داریم

و سرخی انارراسلحه ای سازیم

برای نبرد با ظلمت

تا صبح راهی دراز است

....

امشب یلدا ست و ....

راستی آخر پاییزه.جوجه هاتون رو شمردین؟

بفر ما هندوانه

 

بدور لاله قدح گیر و بی ریا می باش

به بوی گل نفسی همدم صبا می باش

...

هر چند
شب با تمام توش و توان و صلابتش
بر سرزمین تب زده آویخت
دیدم
سیماب صبحگاهی
از سر بلندترین کوهها
فرو می ریخت
گفتم
امید من
برخیز وخواب را
برخیز و باز روشنی آفتاب را

دلم برای کسی تنگ است...

 

دلم برای کسی تنگ است

که آفتاب صداقت را

- به میهمانی گل های باغ می آورد

وگیسوان بلندش را

- به بادها می داد

و دست های سپیدش را

- به آب می بخشید

دلم برای کسی تنگ است

که آن دونرگس جادو را

- به عمق آبی دریای واژگون می دوخت

و شعرهای خوشی چون پرنده ها می خواند

دلم برای کسی تنگ است

که همچو کودک معصومی

دلش برای دلم می سوخت

ومهربانی خود را

- نثار من می کرد

دلم برای کسی تنگ است

که تا شمال ترین شمال

و در جنوب ترین جنوب

- در همه حال

همیشه در همه جا

- آه با که بتوان گفت

که بود با من و

- پیوسته نیز بی من بود 

و کار من ز فراقش فغان و شیون بود

کسی که بی من ماند 

کسی که با من نیست

کسی ...

 

           - دگر کافی است .

 

 

چیزی نمیگم. فقط همین.........