-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 مهرماه سال 1388 17:47
زخم زندگیات منم... همه به زخمهایشان دستمال میبندند تو اما به زخمت دل بستهای...
-
زندگیات را باختهای یا نه؟
یکشنبه 26 مهرماه سال 1388 22:40
اگر زنی را نیافتهای که با رفتنش نابود شوی تمام زندگیات را باختهای این را منی میگویم که روزهایم را زنی برده است جایی دور پیچیده دور گیسوانش آویخته بر گردن سنجاق کرده روی سینه یا ریخته پای گلدانهاش باقی را هم گذاشته توی کمد برای روز مبادا.
-
برای او که ماه است
جمعه 2 اسفندماه سال 1387 02:45
... خیالت مگر دریا ست که مرا خیس می کند؛ غرق می کند؟
-
ب مثل باران
چهارشنبه 15 آبانماه سال 1387 20:29
... ب مثل باران ، مثل برف ت مثل تو ، مثل تنهایی س مثل سبز ، مثل دست هایت د مثل دلتنگی ، مثل دوست ب باران می آید ...
-
حتی...
سهشنبه 21 خردادماه سال 1387 23:37
حتی خبر ندارم کجای این سکوتی! شاپرک رهایی یا...!
-
تو - باران
پنجشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1387 21:06
زیرِ باران با فکرِ تو خیس میشوم خیس میشوم.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 اسفندماه سال 1386 17:06
... پس از عشق، سکوت ناب ترین چیزی است که فرا گرفته ام پ ن : سال نو مبارک
-
تو . باران
چهارشنبه 24 بهمنماه سال 1386 08:42
..... مـِه انتظارِ تو انتظارِ باران پ ن : باران می آید.تو...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 بهمنماه سال 1386 15:16
... میدانم: بیشتر از این قد نمیکـِشم دستام به ماه نمیرسد. پ ن : به تو ...
-
تو
دوشنبه 10 دیماه سال 1386 21:42
پ ن۱ : لگن میگذاریم زیر آبچکانِ تاق، سر گلدانِ لبِ ایوان هم مشمع میکشیم، نگندد از رحمتِ زیاد. شرّهی آسمان اگر اسبابِ طهارت بود، بعدِ عمری گرمابهنشینی، خلاص شده بودیم از خیالِ آمدنت. ذکرمان اسم شماست، فکرمان بیخبری. گیرم نم باران هم زد. پ ن۲: بسترنشینی ِ ما مکافاتِ دلدادگیست... ناخوشاحوالیمان غمبادِ...
-
اگر سخن بگوید
شنبه 17 آذرماه سال 1386 18:08
کاغذهای سپید چشمهایت را دوست ندارند بغض شعر من هر شب، با نگاه تو میشکند!
-
ت مثل تو مثل تمام
یکشنبه 29 مهرماه سال 1386 11:38
شعر دلتنگی پایان ندارد همیشه سرخط میماند نقطه پ ن :ر مثل رنج
-
بی مقدمه
سهشنبه 24 مهرماه سال 1386 21:57
شعر هر چه بلندتر خوشتر و سخن هر چه کوتاهتر. دوستت دارم اما کلامیست راست به قامت تو.
-
تار و تارو تار
یکشنبه 22 مهرماه سال 1386 15:37
تار و شکلازدستداده نبودنت را میبینم. تار تار شکلازدستداده روزمرگی میکنم. ساده فکر میکنی با دریاها قرارداد بستهام. من اما تار و تار و تار برایت مینویسم.
-
دل تو
سهشنبه 17 مهرماه سال 1386 19:04
حواسم نبود هنگام چای ریختن دستم سوخت در تاکسی سر کار وقت خرید تمام شب حواسم تنها به دستم بود
-
...
چهارشنبه 4 مهرماه سال 1386 19:24
... شلوغ است. صدا به صدا نمیرسد دستام به دستِ تو.
-
من ـ تو
چهارشنبه 21 شهریورماه سال 1386 22:39
... سرِ من مستِ جمالات دلِ من دامِ خیالات.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 مردادماه سال 1386 00:47
... همینقدر که در نیمهشبها با حروف بازی میکنم؛ با کلمهها؛ تو را کم دارم.
-
آن عاشقی...
جمعه 22 تیرماه سال 1386 01:19
دل ما سر طاقچه بود انگار، دم به ساعت، مانده و رفته دست برد و دل فشرد و بر زمین کوفت.امروزه روز هم که دیگر این شکستهی بندزدهی خراشیده خریدار ندارد بس که به خون نشسته است. با این همه به پستو پنهاناش کردهایم مبادا دوباره روزی بلا روزگارمان شود. آرد بیخته، الک آویخته، به گوشه نشسته و چشم فروبسته کز کردهایم همین گوشه...
-
خوشبختی
جمعه 11 خردادماه سال 1386 22:52
خوشبختی یک لا قباست سربه زیر و خجالتی ساده لباس میپوشد بوی گل میدهد صدایش کنی میپرد در آغوشت تا وقتی فکرش را نکنی رهایت نمیکند باور کن . جان من !
-
شاید
چهارشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1386 00:46
از آینهام بپرس از شانهام از بالشام و از آن چراغخواب غمگین بپرس که شب و روز چند بار مهربانیات انارِ دلام را میفشارد و شیرآبهی عشقِ سرخات گناهام را رنگآمیزی میکند؟ و چند بار جملهی « جانام دوستات دارم » بیصدا لبهایم را تکان میدهد؟ پ ن ۱: جانام دوستات دارم پ ن ۲: از ژیلا حسینی
-
تو - گل
پنجشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1386 13:17
-
برای تو و ...
چهارشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1386 01:13
به تشویش دل میزنی که چه؟ بخند و ببین امروز هم روزیست... راحت بخواب او هست من نیز بیدار و دست به دعا ...
-
خداحافظ
جمعه 24 فروردینماه سال 1386 20:35
از آمدنم نبود گردون را سود و ز رفتن من جلال و جامش نفزود و ز هچ کس دو گوشم نشنود کین آمدن و رفتنم بهر چه بود
-
خانه ات کجاست ؟
سهشنبه 29 اسفندماه سال 1385 07:24
این صبح، این نسیم، این سفره مهیا شده سبز، این من واین تو ..... همه شاهدند که چگونه دست و دل به هم گره خوردند یکی شدند و یگانه... تو از آن سو آمدی.آمدی و آمدم. اول فقط یک دل دل بود. یک هوای نشستن و گفتن. یک بوی دلتنگ و سرشار از خواستن. یک هنوز با هم ساده. رفتیم و نشستیم. خواندی و.... بعد یکصدا شدیم. هم آواز و هم بغض و...
-
بازی
سهشنبه 22 اسفندماه سال 1385 20:14
جا خوردن ات،درست یک جمعه ی آبان هشتاد و چهار از روی ساعت ها رفته ای و پشت هیچ ساعتی نیستی،درست چراغ اتاق آبی ات خاموش است و تلفن ات در دست رس نیست،درست درست که خانه ات و خودت دیگر در بن بست نیستید آدم ها و آدرس ها عوض شده اند،درست کوچه ها و خیابان ها،و شهرها خیلی چیزها عوض شده است،درست این استکان گیج و من منگ و دلت...
-
به سوی تو
جمعه 18 اسفندماه سال 1385 11:17
به سوی تو به شوق روی تو به طرف کوی تو سپیده دم آیم مگر تو را جویم بگو کجایی نشان تو گه از زمین گاهی ز آسمان جویم ببین چه بی پروا ره تو می پویم بگو کجایی کی رود رخ ماهت از نظرم نظرم به غیر نامت کی نام دگر ببرم اگر تو را جویم حدیث دل گویم بگو کجایی به دست تو دادم دل پریشانم دگر چه خواهی فتاده ام از پا بگو که از جانم دگر...
-
من بی ...
یکشنبه 6 اسفندماه سال 1385 10:13
حکایتِ بارانی بیامان است اینگونه که من دوستت میدارم. شوریدهوار و پریشان باریدن بر خزهها و خیزابها به بیراهه و راهها تاختن بیتاب، بیقرار دریایی جستن و به سنگچینِ باغِ بستهدری سر نهادن و تو را به یاد آوردن چون خونی در دل که همواره فراموش میشود. حکایتِ بارانی بیقرار است اینگونه که من دوستت میدارم. پ ن : دل...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1385 17:43
من راه نمیدانم، خدایت که میداند، بگو به من سری بزند، کار واجبی دارم. پ ن : بردی از یادم .ویگن
-
من.تو
شنبه 21 بهمنماه سال 1385 09:11
در دشت خاطره من نشاکار دردمند تو ....