هیچ ندارم که به نامت کنم نه اسمان و نه شعر و نه حتی پری که از سینه ی گنجشک خوابهای کودکی ام کنده بودم. جیبهای کهنه را می کاوم سوراخها و خاطرات...: "کمی خرده نان و چند دانه کشمش سبز ویک کف دست حرف تازه" که این هم سهم پرندگان کوچه پاییز. باشد که "درخت را اگر به حال خودش بگذاری بوی شبهای بارانی را قبل از همه ی ما خواهد شنید. آن وقت دیگر یک پیاله چای به نام تو و یک نخ سیگار برای من و فرزانگی پنجره ی خیس که باد های بیگانه را راه نمی دهد. |