خطی زدلتنگی

دست نوشته های من

خطی زدلتنگی

دست نوشته های من

دلم برای کسی تنگ است...

 

دلم برای کسی تنگ است

که آفتاب صداقت را

- به میهمانی گل های باغ می آورد

وگیسوان بلندش را

- به بادها می داد

و دست های سپیدش را

- به آب می بخشید

دلم برای کسی تنگ است

که آن دونرگس جادو را

- به عمق آبی دریای واژگون می دوخت

و شعرهای خوشی چون پرنده ها می خواند

دلم برای کسی تنگ است

که همچو کودک معصومی

دلش برای دلم می سوخت

ومهربانی خود را

- نثار من می کرد

دلم برای کسی تنگ است

که تا شمال ترین شمال

و در جنوب ترین جنوب

- در همه حال

همیشه در همه جا

- آه با که بتوان گفت

که بود با من و

- پیوسته نیز بی من بود 

و کار من ز فراقش فغان و شیون بود

کسی که بی من ماند 

کسی که با من نیست

کسی ...

 

           - دگر کافی است .

 

 

چیزی نمیگم. فقط همین.........

نگاه کن: بعضی وقتا دلم می خواد که زودتر زمان بگذره!

مثل الان برای شب یلدا و .....

بعضی وقتا هم دلم می خواد زمان متوقف بشه!

مثل چهار شنبه سی ام آذر.....

اما زمان قانون خودش رو داره.

و

در یاب که از روح جدا خواهی رفت

در پرده اسرار به فنا خواهی رفت

می نوش که ندانی ز کجا آمده ای

خوش باش که ندانی ز کجا خواهی رفت

چه با حال !

یه نفر دستشو گذاشته رو F5 زندگیم و ....

زندگی چیست:

نان،آزادی،فرهنگ،ایمان و دوست داشتن

 

 

 

آره خیالت راحت .راحته راحت.

قول میدم کاری کنم که:

اکنون نهال گردو

آن قدر قد کشیده است ؛که دیوار را

برای برگ های جوانش معنی می کند.

قول میدم مممممممم


نمی دونم:

چه اسارت بی افتخاری ست

در بند حرف این و آن بودن

در کنار خانه ی من شهری است

که در آن

بی افتخار ترین اسیران جهان

زندگی می کنند

و با آن همچندان که زندانی

زندانبان!

.......

آره

همچندان که زندانی

زندانبان!