.....
دقیقه های سنگین و رخوتناک و غمبارم چه زود می گذرند هنگامی که یاد تو با من است.
دیده برای دیدار تو می بندم رویاهایم همیشه شیرینند
پ. ن :
دو روزی رفته بودم دیار.
هنگام برگشت در اتوبوس خواب مرا میهمان بودی.
بیدار که شدم شب بود.پنجره باز و نسیم ...
سرم را از شیشه اتوبوس بیرون می برم
جز باد
کسی تحمل این اشکها را ندارد.
دل است .تنگ می شود .
کاری اش هم نمی شود کرد اما هنگامی که چشم ها بارانی می شود به یاد تو ...
آشوب این شب تب خیز را
چه می دانی؟
آه اگر
دل ابری ام را
شبی به بام دنیایت
براند باد
هزار فصل
بر ایوان کوچک تو
مدام می بارم.
دیشب خواب مرا میهمان بودی
در خواب هم از خوشحالی دیدنت سرمست بودم
شرمنده بزرگی و مهربونی ها و .....
تن تو ظهر تابستونو به یادم میاره
رنگ چشمای تو بارون و به یادم میاره
وقتی نیستی زندگیم فرقی با زندون نداره
قهر تو تلخی زندون و به یادم میاره
من نیازم تو رو هر روز دیدنه
از لبت دوست دارم شنیدنه
تو بزرگی مثل اون لحظه که بارون می زنه
تو همون خونی که هر لحظه تو رگهای منه
تو مثل خواب گل سرخی لطیفی مثل خواب
من همونم که اگر بی تو باشه جون می کنه
من نیازم تو رو هر روز دیدنه
از لبت دوست دارم شنیدنه
تو مثل وسوسه شکار یک شاپرکی
تو مثل شوق رها کردن یک بادبادکی
تو همیشه مثل یک قصه پر از حادثه ای
تو مثل شادی خواب کردن یک عروسکی
من نیازم تو رو هر روز دیدنه
از لبت دوست دارم شنیدنه
تو قشنگی مثل شکلایی که ابرا می سازن
گلای اطلسی از دیدن تو رنگ می بازن
اگه مردای تو قصه بدونن که اینجایی
برای بردن تو با اسب بال دار می تازن
من نیازم تو رو هر روز دیدنه
از لبت دوست دارم شنیدنه