خطی زدلتنگی

دست نوشته های من

خطی زدلتنگی

دست نوشته های من

فقط یه جمله برای خودم:

سنگ‌

                 هم دیوار می‌سازد

                                   و هم پل

فقط استفاده اش و جایگاهش با من  است.

کاکا
خوش به حالت
من این جا هستم .با کوهی از کار و گرفتاری و ....
گم شده ام. همچندان که ....
نمی دانم که از چه حرف می زنی .یعنی هیچ وقت نفهمیدم.شاید از جنس تو نبوده ام.
نه می دانم زنگار چیست .نه صیقل.
نه حرکت را می شناسم نه رخوت را. امروز گویی هیچ کدام را تجربه نکرده ام

بی خوابی های شبانه ام
ترس هایم
دلواپسی هایم
فقط خودشان را خسته می کنند

اری

من قدیمی من جدید -من خوب من بد من من ننننن همه ریخته اند در وجودم و ....
درد ما را نیست درمان الغیاث ....
ما ز یاران چشم یاری داشتیم         خود غلط بود انچه می پنداشتیم

چاکریم کاکا

.........

بی تو من تا

 

خوابت را دیدم،می دویدی

درخت ها و پیاده روها ایستاده

ماشین ها و آدم ها،و ساعت ها با من

و من با ساعت ها ایستاده بودم

کافه ها باز ، دهان ها باز

دل ها و دست ها ، و درها بسته بودند

همه ی اشیا و آدم ها،همه ی صبح های زود،تلفن های دور،اشاره ها،اداها

در آخرین روز عاشقی

پنهان نمی کنم که دیگر  قرار نبود، نیست،بی قراری چرا

هی فراری کجا،

کجا، جا گذاشتی، قرار را،و مرا

 

پر از بنفشه،پر از قهوه،پر از فنجان های دو تا

تا شده بودند خواب ها

با سیگارها دود ،لای داستان ها ،و آدم ها گم

میان انبوه بنفشه ها ،و قهوه های دو تا

تا شده بودند همه

و من تا

 

خوابت را می دویدی،دیدم

 ........

روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غاقل از احوال دل خویشتنم
از کجا امده ام امدنم بهر چه بود
به کجا می روم آخر ننمایی وطنم
آنچه از عالم والاست من آن می گوییم
رخت بر بسته بر آنم که بدانجا فکنم

هاتفی از گوشه ی میخانه دوش    گفت ببخشند گنه می بنوش

لطف الهی بکند کار خویش          مژده رحمت برساند سروش

حکایت من و تماس های بی موقع و ........