.....
میترسم
از هجوم پرانتزهایی که باز میشوند
خطبهخط، لحظهبهلحظه
میترسم
پرانتزبستهها در کمیناند
ای بی تو من خراب
ای بی تو من خراب
شب بی تو خسته است
ای بی تو من سراب
دیگر شتاب توان را شکسته است
در من ، منی بپاست
اما نرفته دلشده ای در عمیق خواب
جدایی چه خیمه ای
در شهر بسته است
اما ...
نرفته دلشده ای در عمیق
خواب
ای دیده ات شراب
نگاهی
ای بی تو دل خراب
در کنه من غم تو در این پر ستوه شب
پرواز می کند
در این شکسته شب چه سیاهی گرفته لرد
ای بی تو من خراب
دستان باد
دیوارهای جدایی کشیده اند
در روی خاک
این ظلم نیست ؟
ای بی تو من خراب !
ای بی تو من خراب!
شب بی تو خسته است ,
بی تو من خسته ام
و جدایان
در هم شکسته اند
ای بی تو
ای سراب
نصرت رحمانی
5 بهمن ماه 1361
بیست و چهار سال قبل
یک روز قبل از تولدم
مامان میگه تو ساعت00.10 به دنیا اومدی . و تاریخ تولدت 6 بهمن ست.
اما بیمارستان ساعت تولد من رو
11.50
ثبت کرده و تو شناسنامه ام نوشتند 5/11/1361
اما هر زمانی که بوده مهم نیست
مهم این است که من یک تاریخ ام . هر کسی یک تاریخ است. عمر هر کس تاریخ اوست و در این تاریخ کوتاه فردی ،که لحظه ها همه تکراری و سرد و بی معنی ،مکرر و پی در پی می گذرند،گاه لحظه ای است که از همه افق های وجود من فرشته می بارد....
تولدم مبارک