از آینهام بپرس
از شانهام
از بالشام
و از آن چراغخواب غمگین بپرس
که شب و روز چند بار
مهربانیات انارِ دلام را میفشارد
و شیرآبهی عشقِ سرخات
گناهام را رنگآمیزی میکند؟
و چند بار
جملهی «جانام دوستات دارم»
بیصدا لبهایم را تکان میدهد؟
پ ن ۱: جانام دوستات دارم
پ ن ۲: از ژیلا حسینی
به تشویش
دل میزنی که چه؟
بخند و ببین
امروز هم روزیست...
راحت بخواب
او هست
من نیز بیدار
و دست به دعا ...
از آمدنم نبود گردون را سود
و ز رفتن من جلال و جامش نفزود
و ز هچ کس دو گوشم نشنود
کین آمدن و رفتنم بهر چه بود
این صبح، این نسیم،
این سفره مهیا شده سبز، این من واین تو .....
همه شاهدند که چگونه دست و دل به هم گره خوردند
یکی شدند و یگانه...
تو از آن سو آمدی.آمدی و آمدم.
اول فقط یک دل دل بود.
یک هوای نشستن و گفتن.
یک بوی دلتنگ و سرشار از خواستن.
یک هنوز با هم ساده.
رفتیم و نشستیم. خواندی و....
بعد یکصدا شدیم. هم آواز و هم بغض و هم گریه.
هم نفس برای باز تا ....
با هم بودن...
برای یک قدم زدن رفیقانه.
برای یک سلام نگفته.
برای یک خلوت دل خالص
.برای یک دل سیر گریه کردن.
برای .....
آری اکنون و اینجا هوای همیشه ات را نمی خواهم
نشانی خانه ات کجاست؟؟
پ ن : نو روزت مبارک .